۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

آش نیکو صفت

قدیم ترها (همون سال 47-48) دور میدان انقلاب پر بود از اغذیه فروشی. ازفلافل و خوراک سوسیس و ماکارونی گرفته تا دل و جگر و کلوچه فومن! دور میدون عموما شکمی جات بود و رو به روی دانشگاه، کتاب فروشی. از اونجایی که ما کنکوری بودیم این مسیر رو هفته ای چندبار می رفتیم. و وقتی از میدون رد می شدیم بوی این سوسیس کثیف ها می زد زیر دماغمون. انصافا هم خوش بو بودند و هم خوش منظره. ولی به در و دیوار مغازه و دست و لباس سازنده و فروشنده که نگاه می کردیم قید غذا خوردن رو میزدیم .
الان که هم از تعداد اغذیه فروشی ها کم شده و هم از تعداد کتاب فروشی ها ضلع جنوبی میدون از 12 فروردین تا کارگر پرشده از همه چی فروشی! مغازه های بزرگی که غرفه غرفه شدند و داخلشون همه چی میشه پیدا کرد. سی دی، لوازم تحریر، پازل، تابلو و .... اون ته مغازه ها هم یه سری کتاب کنکور و کتاب درسی. چند قدمی که از این شلوغی و هیاهو دور میشیم به آش نیکو صفت می رسیم در ضلع شمال شرقی میدون که در همه این سال ها دچار تغییر چندانی نشده. زیر زمینی که ازش استفاده بهینه کردند. کافیه حدودا 15 پله به سمت پایین برویم و در انتهای پله ها پیشخوانی را ببینیم که برای سفارش و تحویل غذاست. منو به همراه قیمت ها روی دیوار پشت پیشخوان نصب شده. شامل دو نوع آش (رشته و شله قلم کار) و نوشیدنی و انواع چای  میوه ای و نسکافه. قسمتی از این منو قیمت ظرف یکبار مصرف و سطل های پلاستیکی را اعلام کرده. اکثر مشتری های نیکو صفت آش رو کیلویی می گیرند و به بیرون می برند. با این همه فضای نسبتا بزرگی را میز چیدند و همانجا هم میشه آش رو پرسی گرفت و خورد. که من این مدلش رو قبلا امتحان نکرده بودم و این دفعه اول و احتمالا اخری بود که همان جا آش خوردیم.
صف مشتری های پرسی و کیلویی مشترکه. عموما این صف تا بالای پله ها میاد.به خصوص ماه رمضان و روزهای برفی که ممکنه برای یک لقمه! آش دو ساعت معطل بشید. ما ساعت 5/3 رسیدیم و خوشبختانه صف طولانی نبود ولی در کمال تعجب با سالنی پر از آش خور مواجه شدیم و پیدا کردن صندلی خالی یک مقدار زمان برد.
آش رو توی کاسه های ملامین میکشند. البته برای کسانی که دلشون نمی گیره یا دوست ندارند گزینه ظرف یکبار مصرف هم وجود داره ولی از اونجایی که ملامین برای من نوستالوژیک بود اونو انتخاب می کنیم. به همراه هر کاسه آش یک برش نان بربری هم می دهند (نون اضافه هم مثل ظرف یکبار مصرف قیمتش جدا حساب میشه) من به شخصه هیچ تصوری از آش با نون بربری ندارم و فکر نمی کنم یک لقمه ش هم بره پایین و احتمالا همون وسط راه دچار خفگی میشم.
از همه اینها که بگذریم میرسیم به اصل مطلب یعنی آش شله قلم کار... آش بسیار جا افتاده، خوش طعم و خوش بو و لذیذ. روش هم با پیاز داغ و دارچین تزئین شده. از آش شله قلم کارش هیچ ایرادی نمیشه گرفت. نه آبکی و شل و نه خیلی سفت. و به اندازه کش میاد. بر خلاف اکثر اش های بیرون در مصرف گوشت کاملا سخاوتمندانه برخورد شده. علاوه بر این مشخصه که از مواد تازه و مرغوب در تهیه آش استفاده شده. و همه این موارد رو به پخت خوبش که اضافه کنید نتیجه ش میشه یک آش لذیذ که معده آزار نیست. البته چون در تهیه این آش از روغن نباتی محلی استفاده میشه زیاده روی توش می تونه عوارض ناگواری رو به دنبال داشته باشه. از من گفتن بود!!
اگر بتوانید از پیاز داغ رویش صرف نظر کنید خوب میشه چون چند برابر پیاز روغن مایع می ریزند روی غذا .
و اما در مورد آش رشته....من مشتریش نیستم. چون خیلی معمولیه و اصلا با شله قلم کارش قابل مقایسه نیست. آش شله قلم کار در نوع خودش بهترینه ولی آش رشته اش نه. اگر طالب آش رشته خوب هستید من گلبرگ جنت آباد رو توصیه میکنم (البته مطمئن نیستم که همه سال آش داشته باشه)


۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

سینما یعنی ساندویچ کالباس با خیارشور

دوست جدیدی پیدا کرده‌ام هم‌سن و سال خودم، شبیه به خودم. شباهت ما البته ظاهری نیست، برخلاف من سری پرشور و پرمو و دندانهایی سالم و قدی متوسط و اندامی لاغر دارد. شباهت ما در رفتار هم نیست، برخلاف من او بسیار آرام و صبور، گشاده دست و بی‌ادعا است... شباهت ما در علائق مشترک‌مان است. دوست جدید من اهل هنر است، عاشق ادبیات، آشپزی، فروید و سینما است. هم می‌نویسد و هم اگر پولی در بساط داشته باشد فیلم می‌سازد. در تقسیم کار با همسرش وظیفه‌ی آشپزی را با طیب خاطر پذیرفته و چون فیلمسازی کار پرهزینه‌ای است فعلاً تمام وقتش به نوشتن و آشپزی در خانه می‌گذرد. از شش صبح تا یک بعد از ظهر بی‌وقفه می‌نویسد و بعد چند ساعتی را در آشپزخانه می‌گذراند و باز نوشتن را از سر می‌گیرد تا شش و هفت شب... اگر هنر آشپزی راهی به کتاب تاریخ هنر پیدا می‌کرد مسلم بدانید که نام دوست من بعنوان یکی از هنرمندان رشته‌ی پیتزا در تاریخ هنر ثبت می‌شد... القصه، تمام هفته کارش همین است بجز یکی دو روز که به خودش و قلمش استراحت می‌دهد و وقتش را صرف گپ زدن با من می‌کند. موضوع صحبت‌مان هم معمولاً ادبیات قرن هجده و نوزده و مطالبی است که هفته پیش نوشته یا موضوعاتی که خیال دارد هفته آینده بنویسد، گوش می‌دهم و لذت می‌برم. دوستی نوپای ما خدشه ناپذیر بنظر می‌رسید تا وقتی که صحبت به سینما کشید.

بقيه از توکاى مقدس

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

زندگی بدون عشق مثل ساندویچ بدون نوشابه است!

تأمل در زبان فارسی، در محاوره روزمره فارسی‌زبانان ودر شمار عبارات و استعاراتی که به «خوردن»، خوراکیها، وحس چشایی و کلا به مسایل شکمی،  مرتبط است، باعث تعجب می‌گردد. البته می‌توان حدس زد که در همه فرهنگ‌ها استعاراتی مرتبط با خوردن موجود باشد. در آلمانی فرد کوته‌بین را به کسی تشبیه می‌کنند که نگاه او از لبه بشقاب فراتر نمی‌رود، یا دید او به لبه بشقاب محدود می‌شود. اما برعکس زبان فارسی، در زبان آلمانی تعداد این‌جور استعارات از انگشت دست تجاوز نمی‌کند. مثال بالا یکی از موارد قلیلی است که زبان آلمانی برای واگذاری واقعیتی عینی از چنین استعاره‌ای کمک می‌گیرد. اما خوردن و مسایل مربوط به آن، چنان در فرهنگ و زبان ما عجین شده است که می‌توان ادعا کرد که حذف این استعاره‌ها از زبان فارسی ارتباط ما با واقعیت را اگر نه قطع، حداقل به شدت مختل می‌کند و شرح و واگذاری بسیاری از حالات روحی ـ روانی، و موقعیت‌های مختلف اجتماعی را اگر نه ناممکن، حداقل بسیار محدود می‌سازد. ذهن فرد فارسی‌زبان از استعاره‌های یادشده در موقعیت‌های مختلف و بسیار متفاوتی استفاده می‌کند. جهت نمایاندن دامنه وسیعی از عالم واقعیت که توسط این عبارات پوشش زبانی یافته و قابل  ادراک می‌گردد، ذکر نمونه‌هایی لازم است. در فهرست زیرتأمل کنید:

ـ در زبان آلمانی وقتی فردی از گفتار یا کردار شخص دیگری بیشتر از خود آن شخص دفاع یا جانبداری می‌کند، او را «مسیحی‌تر از پاپ» می‌خوانند. منظور این‌که، ذهن آلمانی جهت واگذاری این معنی عبارتی را از عرصه دین به عاریه می‌گیرد. اما فرد فارسی‌زبان به قصد واگذاری همین واقعیت عبارتی از حوزه آشپزخانه را ترجیح می‌دهد. فرد مذکور را «کاسه داغ‌تر از آش» می‌خوانیم.
ـ یکی از نکته‌های ویژه در زبان فارسی واژه دومعنایی «دل» است. ویژه از این جهت که هم به قلب به منزله جایگاه عشق اطلاق می‌شود و هم به شکم. دلبر «که جان فرسود از او» دل ما را می‌برد و دل ما نزد دلارام آرام می‌گیرد. دل ما از پرخوری درد می‌گیرد، گاه دل‌پیچه می‌گیریم و گاهی (به قول متخصصین تغذیه صدا و سیما) به علت مصرف غذاهای سرخ شده سردل‌مان می‌سوزد. معلوم نیست که آیا دل ما محل جلوس عشق است یا محل هضم جوجه‌کباب؟
ـ افعال زیبای «نوشیدن» و «آشامیدن» توسط فعل خوردن چنان از صحنه زبان روزمره رانده شده‌اند که ما چای، شیر، شربت و کلیه مایعات و نوشابه‌ها را نمی‌آشامیم یا نمی‌نوشیم، بلکه «می‌خوریم». عرصه کاربردی این فعل به مایعات محدود نشده و «هوا» را هم شامل می‌گردد. وقتی به دامن طبیعت می‌رویم، باز هم حرص خوردن ما را دنبال می‌کند. می‌رویم که هوا بخوریم.
ـ برای ذهن فارسی‌زبان درک حالت کسی که مجبور می‌شود تاوان عمل خوشایندی را بدهد که از او سرنزه است به وسیله  مقایسه آن با حالت کسی که «آش نخورده و دهان سوخته» آسان و قابل فهم می‌شود.
ـ اشیا وقتی که نامناسب هستند، چنگی به دل نمی‌زنند، یا «دندان‌گیر» نیستند. و برعکس. در یک سایت اینترنتی تیتر یکی ازستون‌ها که در آن مطالبی از روزنامه‌های مختلف نشر می‌شود،  این است: مطالب دندانگیر رسانه‌های دیگر. انگار قرار است که مطالب خورده شوند.
ـ «برای چیزی دندان تیز کردن» به معنی قصد تصاحب کردن چیزی است.
ـ اگر در ذهنیت فارسی‌زبان مرغ و بوقلمون و بره بریان جایگاه ویژه‌ای داشته باشد، جای تعجب نیست. اما ذهنیتی که عبارت «مورچه چیه که کله‌پاچه‌ش باشه» را پرورانده است، حیرت‌انگیز است. حداقل این‌که من تصویری حیرت‌انگیزتر از «کله‌پاچه مورچه» نمی‌شناسم.
ـ وقتی فردی در برابر دو گزینه قرار می‌گیرد که یکی از آن‌ها کاملا بی‌ارزش است و دیگری ارزش ناچیزی دارد،  و او دومی را انتخاب می‌کند، انگیزه رفتار خود را این‌طور بیان می‌دارد که «کاچی بعض هیچی» است. دیالوگ زیر در ایران خیلی عادی است: اولی: ای بابا ... مورچه چیه که کله‌پاچه‌ش باشه. دومی: بالاخره کاچی بعض هیچیه.
ـ برای بیان «مشکل کردن بیهوده‌ی کارها»، هرکاری که می‌خواهد باشد، از تصویر بدیع «چرخاندن لقمه دور سر» استفاده می‌کنیم.
- دست زدن به کاری که زحمت آن بیشتر از قابلیت فرد است: « لقمه بزرگتر از دهان برداشتن» است.
- «آشی که یک وجب روغن روی آن باشد»، برای فرد فارسی زبان تهدید ترسناکی است.
ـ از پس کسی برآمدن: کسی را «یک لقمه چپ کردن».
ـ عاقبت ناخوشایند عمل یا رفتار خوشایند مانند لرز کسی است که خربزه خورده است.
ـ وقتی مسئولیت انجام یا عدم انجام کاری متوجه فردی باشد، یا اعمالی که انجام و انجام ندادن آن‌ها نتیجه یکسانی داشته باشد، یادآور «آش کشک خاله» است.
ـ برای توضیح رفتار فردی که دخالت زیادی در کارهای مختلف می‌کند،  او را به «نخود»ی تشبیه می‌کنیم که می‌خواهد در «هرآشی» باشد.
ـ «نه به این شوری شور و نه به این بی‌نمکی» با این‌که به ذائقه مرتبط است، توصیه‌ای به آشپزها نیست، بلکه نشان‌دهنده عدم وجود تعادل در رفتارهای مختلف انسانی است.
ـ یکی دیگر از نشانه‌های عدم تعادل در رفتار این است که فردی با خوردن یک غوره سردی‌اش بشود و با خوردن یک کشمش گرمی‌اش.
ـ دمار چیست؟ فرهنگ لغت انوری آن را به "زردپی و رگ‌وریشه گوشت" معنی می‌کند. اغلب این عبارت را که «دمارت را درمی‌آوردم» یا دمارت را می‌کشم شنیده‌ایم  یا از اصحاب قلم خوانده‌ایم که «فلانی دمار از روزگار درآورد»، یا «حکومت دمار مردم را درآورد». «دمار» به بافت‌های عصبی‌یی می‌گویند که مانند پوسته‌ای سفید روی راسته گاو و گوسفند دیده می‌شود. کباب‌پزها برای تهیه کباب برگ بایستی که «دمار» آن را دربیاورند، یعنی پوسته مذکور را از گوشت جدا کنند. بنا به تحقیق من، درآوردن یا کشیدن دمار از مفاهیم رایج بین متخصصان کباب‌برگ است. باید پرسید چگونه این عبارت تخصصی از صنف کباب‌پزها سر از واژه‌نامه روزنامه‌نگارها، اساتید علم و فرهنگ و هنرمندان درآورده است؟
ـ اعتدال یا رعایت انصاف در مقام داوری یا آشتی‌کاری آن است که رفتار آدمی طوری باشد که: «نه سیخ بسوزد نه کباب». بی‌تردید فرهنگ ما پیدایش این عبارت را نیز به ذهنیت کباب‌پزها مدیون است. حکیم عادل در فرهنگ ما کسی است که در مرافعه بین دونفر یا دوگروه با رعایت حال دوطرف آشتی ایجاد کند. کسی که برای آشتی و صلح کارمیکند باید کسی باشد که به بهترین وجه از عهده این‌که نه سیخ بسوزد نه کباب برآید. اما اگر از خودمان بپرسیم چه کسی در این کار متخصص است، بی‌تردید می‌بینیم که کسی بهتر از کباب‌پزها از عهده این کار برنمی‌آید. البته منظور ما این نیست که دانشجویان رشته حقوق یا مصلحان جامعه را مجبور به یادگیری این قابلیت نزد کباب‌پزها کنیم، منظور حضور ذهنیت کباب‌پزها در عرصه فرهنگ است. نقش کبابی‌ها در جامعه ما اگر بیشتر از جامعه‌شناس‌ها نباشد، کمتر نیست. مجید عدل در روزنامه شرق از مدیر چلوکبابی نایب آقای دکتر یزدان­منش نکته ظریفی را نقل می‌کند. دید آقای یزدان منش که خود جامعه‌شناس است نسبت به این مسئله فرهنگی دقیق است: «دكتر یزدان­منش عقیده دارد كه داشتن یك رستوران شناخته شده كه مردم به آن اعتماد دارند از داشتن مدرك دكتراى جامعه شناسى كمتر نیست» (در: «چلوکباب،پرفروش‌ترین غذای ایرانی»، روزنامه شرق، سال اول ـ شماره ٢١٠).
ـ آجیل وسیله خوبی برای رفع مشکلات است. آجیل مشکل‌گشا در فرهنگ بزرگ سخن این‌گونه تعریف شده است: «آجیلی که آن را به نیت برآورده‌شدن حاجت‌ها و رفع گرفتاری‌ها بین مردم پخش می‌کنند»
. (جالب این‌که آجیل به صورت مجاز معنی «رشوه» هم می‌دهد. فرهنگ سخن آجیل‌خوری را به معنای رشوه گرفتن و آجیل‌دادن را به معنای رشوه دادن ثبت کرده است).